بسانِ رود که در نشیب دره سر به سنگ می‌زند

رونده باش

امید هیچ معجزی ز مرده نیست

 زنده باش.

.

معجزه؟! 

.

باران است و تنها نورنَگیر اتاق من که نه پنجره است، نه اسم خاص دیگری می‌توان برایش گذاشت، حتّی از انتقال درست و حسابیِ صدایش هم دریغ دارد. شکرگزارم برای سقفِ بالای سر، شکرگزارم برای هرچه که هست و هرچه که نیست. سهم خودم از جهانِ ماده را به اندازه‌ی کافی و حتّی بیشتر از حقّم گرفته‌ام. لیکن من و تبارم حیف و میل کننده بوده‌ایم. تبارِ خود جویدن و رخوت و به هیچ کجا نرسیدن بوده‌ایم. هر فقدانی بوده و هست، از خودمان جوشیده گویا.

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها